هوالکریم
دهخدا مسافر را مقابل مقیم قرار میدهد و مقیم را به باشنده، ساکن و ثابت معنی میکند. نه آنکه بخواهم در مذمت و نکوهش مقیم بنویسم. نه. به قول هاتف اصفهانی:
شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم
به گمانم هاتف از سفر گفته. اما منظورش از «طلبت» چیست؟ این «تو» را به کی یا چی اطلاق کرده؟ وقتی در زندگی بیشتر بزرگان و آدمهای تأثیرگذار جهان تا به امروز غور میکنیم، رد پای سفر هویداست. و سفرهایی که اتفاقا از جنس «أفضل الأعمال أحمزها» بودهاند. در واقع هرچه سختی مسیر بیشتر، احتمال تبدیلشدن به کسی که پیش از این نبودهایم بیشتر و هر چه این چرخه بیشتر تکرار شود، به فهم عمیقتری از «تو» میرسیم.
«تو» برای هر کس، در هر برهه زمانی متفاوت است. «تو» برای من در سن ۳۲ سالگی معنایی میدهد که برای داوودِ ۲۵ ساله متفاوت بوده. «تو» برای داوود، با ۸ میلیارد و خردهای نفری که در دنیا زیست میکنند، متفاوت است و هر کدام «تو»ی خودشان را طلب میکنند؛ یکی از پیِ شناخت خلقیات خود. یکی از پی کشف لایههای پنهان زندگیاش. یکی در تلاطم سختیها و رنجهای زندگیش و تلاش برای سربلند بیرون آمدن ازشان. یکی در پی شکر نعمت و دیگری در حال کفر آن و همگی به عقیده من در حال عبور و سیر از این به آن هستند و این عبور یعنی «تو» را کمی بیشتر شناختن. حالا به جای «تو» بیایید بگذاریم «خدا»، «خود»، «جهان پیرامون»، «کشف»، «آگاهی»، «معرفت» یا … . هر کدام را بگذاریم درست است.
تقریبا همه بزرگانی که میشناسیم، از ابنسینا و ملاصدرا و شیخبهایی گرفته تا سعدی و صائب و دیگرانی که تاثیری در جایی از دنیا گذاشتهاند، در سفر و حرکت بوده که به چنین افرادی تبدیل شدهاند. یکی عارف و دیگری دانشمند و فیلسوف و آن یکی شاعر شد. و چه بسیار کسانی که مقیم و ثابت و ساکن در محله و کوی و برزن خود بودند و نام و نشان و تاثیرشان در همان جا ماند.
و باور دارم که برکت در پسِ حرکت میآید. در حرکت ممکن است با کسی آشنا شویم که زندگی ما را دگرگون کند. در حرکت ممکن است مسیری برایمان باز شود که پیش از آن شاید متصور نبودیم. در حرکت چیزهایی از خودمان کشف میکنیم که پیش از آن حتی به آن فکر هم نمیکردیم و در حرکت چنان تابآوری در جانمان رخنه میکند که پیش از آن نبودیم.
من تا به حال معلمی بهتر از سفر و مسیرهای سخت در زندگیام نیافتهام. بهتر بگویم: من معلمی بهتر از تصمیم و حرکت برای گذار از منطقهی امن به منطقهی ناشناختهها و رشد پیدا نکردهام. و همه میدانیم که حرکت سخت است. حرکت ترس دارد. حرکت اضطرابآور است. اما لذت آنجاست که دست بر زانوی خود میگذاریم و بلند میشویم تا کمی بلندتر شویم.
در نوشتههای بعدی اگر حیاتی بود، درباره کسانی مینویسم که سفر متحولشان کرد.